اختیار

نقاشی دیجیتال

داستانک:دست پسر بچه و گلدان۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه جدید» ثبت شده است



روزی دست پسر بچه‌ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشت‌هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می‌کنم دستت بیرون می‌آید.»
پسر گفت: «می‌دانم اما نمی‌توانم این کار را بکنم.»
پدر که از این جواب پسرش شگفت‌زده شده بود پرسید: «چرا نمی‌توانی؟»
پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکه‌ای که در مشتم است، بیرون می‌افتد.»
 
شاید شما هم به ساده‌لوحی این پسر بخندید،
اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می‌بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم‌ارزش،
چنان می‌چسبیم که ارزش دارایی‌های پرارزشمان را فراموش می‌کنیم و در نتیجه آنها را از دست می‌دهیم.

ekhtiar.blog.ir     اختیار
محمد حسن

حکایت:ترس از نیش مار یا زنبور ؟۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه جدید» ثبت شده است

حکایت: ترس از نیش مار یا زنبور ؟
(پیشنهاد میکنم افرادی که به بیماری سرطان مبتلا هستند این حکایت را مطالعه کنند)


روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: «انسان‌ها از ترس ظاهر خوفناک من می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.»

 اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود
به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب
محمد حسن

داستان کوتاه عاشقانه:سرعت موتور سیکلت۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه جدید» ثبت شده است



زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: ‘یواشتر برو من می‌ترسم’ مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!

به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب
محمد حسن
 کلیک کنید و لذت ببرید